قمیص

ای "سراچه" بکش این رنج که در پایانش، چون ببینی که خدا در تو عمارت دارد...!

۹ مطلب با موضوع «درددل» ثبت شده است

زندگی بی تو...

دقت کرده ای لحظه لحظه زندگیم بدون تو دارد سپری میشود و من دارم به زندگی بیهوده ام بدون تو مثل عروسک کوکی ادامه میدهم؟! عجیب است که برای تو من هستم ولی برای من تو نیستی...هر بار که قصد کردم سراغت بیام پام لرزید و رفتم جایی که نباید... کاش میشد که از خودم اختیار نداشتم و افسارم دست تو بود و هر کجا که تو میخواستی میآمدم...کاش میشد تمام دلم برای تو خالص بشود... و کاش میشد که رها شد از این دنیای مسخر و تمام زرق و برقش... کاش میشد ذره ای از شیرینی تو را چشید تا از این دنیا بشود دل کند...کاش بیایی و مرا در تنهایی خودم رها نکنی...
حرفهای تکراریم را بخوان،درددل مسخره ام را بشنو،توبه شکستن هزار باره ام را ببخش و توبه هزارویک باره ام را بپذیر و حتی دروغهایم را باور کن... چراکه در آخر جز تو کسی نمیماند...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی فرحزادی

تو این شلوغی مارو یادت نره ارباب...

یهو...یهو میشینی پای لب تاب...یهو کلیک میکنی...یهو صبح تو فرودگاهی...یهو میرسی...یهو نه! آروم آروم حرم...بازم یهو بغض میترکه... آروم آروم گنبد...یهو بغض...آروم آروم قدم...یهو اشک...آروم آروم زیارت و دیگه همه چی آرومه،من چقدر خوشحالم...من چقدر خوشبختم...وقتی تو هستی همه چی آرومه...

قشنگ بود و چسبید، زیارت دو ساعته...هر چند کوتاه بود اما آقا منو طلبید و منت گذاشت سرم تا بعد از بیش از یک سال بریم زیارت آقای مهربونم...

مثل همیشه یه دنیا حرفم تو دریای حرم غرق شد...شکر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی فرحزادی

کاش کسی پیدا شود...

جدیدا فهمیدم که به غایت منافق شده ام! یک رنگ نیستم. درونم و بیرونم یکی نیست... هوای دلم با هوای ظاهرم خیلی توفیر داره... کاش کسی پیدا شود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی فرحزادی

خسته ام،میفهمید?!خسته...

خسته شدم...از آدمهایی که دارن تباهم میکنند...خسته شدم از این زندگی که آروم نیست...خسته شدم از آینده ای که خیلی گنگ ا تاریکه...حتی دیگه خسته شدم از گذشته بیخودی که به من پشت کرده و من هنوز هرازگاهی برمیگردم و نگاهش میکنم...

ای کاش زندگی دست خودمان بود،کاش حداقل خودمان دست خودمان بودیم...

+چشم به قفل قفسی هست و نیست/مژده فریادرسی هست و نیست

میرسد و میگذرد زندگی/آه که هر دم نفسی هست و نیست

مژده آزادیم از بند عشق/اول و آخر هوسی هست و نیست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی فرحزادی

چه میشود اگر...

ابومسلم در نامه ای به امام صادق(ع) نوشت: من مردم را به دوستی اهل بیت پیامبر(ص) دعوت می کنم. کسی برای خلافت بهتر از شما نیست.

امام صادق(ع) در پاسخ نوشت: «ما انت من رجالی ... »



چه میشود ما را اگر بعد از عمری انتظار، بعد از عمری ادعا، بعد از عمری سینه زدن زیر بیرق اهل بیت... مولایمان بیاید و ما مسرور به سویش شتاب کنیم و وقتی به او رسیدیم تا با او برویم، بشنویم ما انت من رجالی... بدردم نمیخوری، برو... 

ما از ما بهترون نیستیم، چه بسا که عمریست در پی سرابیم... هیهات

 الهم الجعل عاقبه امورنا خیرا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی فرحزادی

کمی تا قسمتی ابری همراه با رگبار پراکنده!

یکی میگفت این الان یعنی چی؟! دقیقا چند چنده؟! میخواد بباره؟! نمیخواد بباره؟! میخواد نباره؟! نمیخواد نباره؟! کلا معلوم نیست یعنی چی! حال این روزای منم اینجوریه، معلوم نیست چند چنده... کمی تا قسمتی ابری همراه با رگبار پراکنده...

بدم میاد از این وضع. هر چند وقت یه بار رخ میده و گم میشم بین سردرگمی‌ها... اصلا معلوم نیست چمه! سرگشته‌ام...


ماه رمضون هم رفت و باز هم ما موندیم... این دیالوگ تکراری هر سالمونه... دیگه عادت شده که آخرای ماه رمضون منتظر پیام‌های ای وای که این رفت و وا حسرتا و امثالهم باشیم. فارق از اینکه نوعی مناجاته ولی باید فکر کنیم که چقدر از این ماه گرفتیم؟ چقدر سر سفره کریم روزیمون شد؟ چقدر رفتیم بالا-ما که اومدیم پایین!!!- عجیبه که میریم سر یه سفره شاهانه و جز نون خشک برنمیداریم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی فرحزادی

از بند(ش) رهایم کن...

دوست دارم بنویسم از لحظه هایی که دل میلرزه... از لحظه هایی که بنای فراموشی پایه هاش سست میشه... از اون لحظه هایی که کلی تلاش برای نگه داشتن نفس پوچ میشه... از اون لحظه هایی که گذشته  جون میگیره... لحظه های سخت و ناخوشآیندیه. چطور میشه دل رو نگه داشت?! چطور میشه یه نفرو از درون انداخت بیرون جوری که برنگرده?! حرفامو بیشتر اونایی میفهمن که منو میشناسن...

ای خدا... رحمی بر دلم کن... از عشق رهایم کن...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی فرحزادی

فقط میخوانم...

میخوانم به نام خدایی که ما را آفرید برای امتحان... امتحاناتی سخت، پی در پی و البته سازنده...

خیلی نگذشته ولی انگار خیلی قبلتر بود. خیلی گذشته از اون زمانا که یه شکل دیگه بودم ولی الان یه جور دیگه شدم، خیلی نگذشته... رفیقی میگفت تو امتحان برنده شدی ولی هرچی فکر کردم نفهمیدم کجاشو بردم! من هنوز امتحانو تموم نکرده بودم که برگه رو ازم گرفتن، وقتم تموم شد. میخواستم یه کار خطرناک کنم که وقت تموم شد. خطرناک از این جهت که خیلی دل میخواست... و الان خیلی وقته که گذشته و زندگی خیلی عوض شده...این روزا من نمیدونم چرا همش به گذشته فکر میکنم، نمیدونم چرا یاد خاطراتی میافتم که کنج ذهنم گم شده بودند...هیچ وقت درست نفهمیدم با گذشته ها باید چی کار کرد?! آیا میشه پاکش کرد? گمون نکنم...به نظرم اینم نمیشه که بذاریشون یه گوشه، باید خاکشون کنی، تو یه جایی که دیگه نشه درآوردشون، فقط باید یه عکس ازشون بذاری رو تاقچه تا همیشه حواست باشه کی بودی، کجا بودی، چی کار کردی... چه میشه کرد? دنیا چیزی جز بازیی مسخره نیست و چه بخوای چه نخوای باید گذشت. خیلی وقت نداریم... بعضی وقتا از خودم میپرسم چیزایی که من واسشون گیر کردم ارزش عمر منو داشتن??!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی فرحزادی

گذشته.

خیلی مهمه که آدم از زندگیش راضی باشه.راضی بودنم یه بخشیش مربوط به گذشته است و بخشی مربوط به حال، جمع این دو تا آینده رو میسازه. گذشته که تموم شده، حال داره تموم میشه و آینده هم تموم خواهد شد... فقط کاش که گذشته خوب گذشته باشه، کاش پشیمون نباشیم ازش، کاش جوری باشه که بشه واسش سرو با افتخار بالا گرفت... البته نه فقط واسه آدمایی که ندیدن بلکه واسه اونی که دیده... وای... اگر روز جواب پس دادن برسه... وای اگر فیلم زندگیتو بذارن رو پرده... وای از روزه رویارویی... وای از لحظه ای که بعد گذاشتن این مطلب همه چی یادم بره...

رفقا من از گذشته راضی نیستم، چه باید بکنم? از چیزایی که ساختن راضی نیستم... 

رفقا مواظب باشیم که چی کار میکنیم چون حال امروز گذشته فرداس... رفقا مواظب اعمالمون باشیم، مراقب قلبمون باشیم که کجا گیر میکنه. حواسمون باشه که زبونمون چی بلغور میکنه. حواسمون باشه حواسمون کجاس، یه وقت جایی که نباید نره. ماها گاهی تو دنیا از دیروزمون پشیمونیم پس بریم قیامت چی میشیم?! 

 اللهم أحسن عاقبتنا فی الأمور کلها وأجرنا من خزی الدنیا وعذاب الآخرة

نصیحت و درد دلی بود اول به خودم بعدشم به خریدارش....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی فرحزادی