دقت کرده ای لحظه لحظه زندگیم بدون تو دارد سپری میشود و من دارم به زندگی بیهوده ام بدون تو مثل عروسک کوکی ادامه میدهم؟! عجیب است که برای تو من هستم ولی برای من تو نیستی...هر بار که قصد کردم سراغت بیام پام لرزید و رفتم جایی که نباید... کاش میشد که از خودم اختیار نداشتم و افسارم دست تو بود و هر کجا که تو میخواستی میآمدم...کاش میشد تمام دلم برای تو خالص بشود... و کاش میشد که رها شد از این دنیای مسخر و تمام زرق و برقش... کاش میشد ذره ای از شیرینی تو را چشید تا از این دنیا بشود دل کند...کاش بیایی و مرا در تنهایی خودم رها نکنی...
حرفهای تکراریم را بخوان،درددل مسخره ام را بشنو،توبه شکستن هزار باره ام را ببخش و توبه هزارویک باره ام را بپذیر و حتی دروغهایم را باور کن... چراکه در آخر جز تو کسی نمیماند...