یکی میگفت این الان یعنی چی؟! دقیقا چند چنده؟! میخواد بباره؟! نمیخواد بباره؟! میخواد نباره؟! نمیخواد نباره؟! کلا معلوم نیست یعنی چی! حال این روزای منم اینجوریه، معلوم نیست چند چنده... کمی تا قسمتی ابری همراه با رگبار پراکنده...

بدم میاد از این وضع. هر چند وقت یه بار رخ میده و گم میشم بین سردرگمی‌ها... اصلا معلوم نیست چمه! سرگشته‌ام...


ماه رمضون هم رفت و باز هم ما موندیم... این دیالوگ تکراری هر سالمونه... دیگه عادت شده که آخرای ماه رمضون منتظر پیام‌های ای وای که این رفت و وا حسرتا و امثالهم باشیم. فارق از اینکه نوعی مناجاته ولی باید فکر کنیم که چقدر از این ماه گرفتیم؟ چقدر سر سفره کریم روزیمون شد؟ چقدر رفتیم بالا-ما که اومدیم پایین!!!- عجیبه که میریم سر یه سفره شاهانه و جز نون خشک برنمیداریم...