حرفهای تکراریم را بخوان،درددل مسخره ام را بشنو،توبه شکستن هزار باره ام را ببخش و توبه هزارویک باره ام را بپذیر و حتی دروغهایم را باور کن... چراکه در آخر جز تو کسی نمیماند...
یهو...یهو میشینی پای لب تاب...یهو کلیک میکنی...یهو صبح تو فرودگاهی...یهو میرسی...یهو نه! آروم آروم حرم...بازم یهو بغض میترکه... آروم آروم گنبد...یهو بغض...آروم آروم قدم...یهو اشک...آروم آروم زیارت و دیگه همه چی آرومه،من چقدر خوشحالم...من چقدر خوشبختم...وقتی تو هستی همه چی آرومه...
قشنگ بود و چسبید، زیارت دو ساعته...هر چند کوتاه بود اما آقا منو طلبید و منت گذاشت سرم تا بعد از بیش از یک سال بریم زیارت آقای مهربونم...
مثل همیشه یه دنیا حرفم تو دریای حرم غرق شد...شکر
جدیدا فهمیدم که به غایت منافق شده ام! یک رنگ نیستم. درونم و بیرونم یکی نیست... هوای دلم با هوای ظاهرم خیلی توفیر داره... کاش کسی پیدا شود...
خسته شدم...از آدمهایی که دارن تباهم میکنند...خسته شدم از این زندگی که آروم نیست...خسته شدم از آینده ای که خیلی گنگ ا تاریکه...حتی دیگه خسته شدم از گذشته بیخودی که به من پشت کرده و من هنوز هرازگاهی برمیگردم و نگاهش میکنم...
ای کاش زندگی دست خودمان بود،کاش حداقل خودمان دست خودمان بودیم...
+چشم به قفل قفسی هست و نیست/مژده فریادرسی هست و نیست
میرسد و میگذرد زندگی/آه که هر دم نفسی هست و نیست
مژده آزادیم از بند عشق/اول و آخر هوسی هست و نیست
ابومسلم در نامه ای به امام صادق(ع) نوشت: من مردم را به دوستی اهل بیت پیامبر(ص) دعوت می کنم. کسی برای خلافت بهتر از شما نیست.
امام صادق(ع) در پاسخ نوشت: «ما انت من رجالی ... »
چه میشود ما را اگر بعد از عمری انتظار، بعد از عمری ادعا، بعد از عمری سینه زدن زیر بیرق اهل بیت... مولایمان بیاید و ما مسرور به سویش شتاب کنیم و وقتی به او رسیدیم تا با او برویم، بشنویم ما انت من رجالی... بدردم نمیخوری، برو...
ما از ما بهترون نیستیم، چه بسا که عمریست در پی سرابیم... هیهات
الهم الجعل عاقبه امورنا خیرا
یکی میگفت این الان یعنی چی؟! دقیقا چند چنده؟! میخواد بباره؟! نمیخواد بباره؟! میخواد نباره؟! نمیخواد نباره؟! کلا معلوم نیست یعنی چی! حال این روزای منم اینجوریه، معلوم نیست چند چنده... کمی تا قسمتی ابری همراه با رگبار پراکنده...
بدم میاد از این وضع. هر چند وقت یه بار رخ میده و گم میشم بین سردرگمیها... اصلا معلوم نیست چمه! سرگشتهام...
ماه رمضون هم رفت و باز هم ما موندیم... این دیالوگ تکراری هر سالمونه... دیگه عادت شده که آخرای ماه رمضون منتظر پیامهای ای وای که این رفت و وا حسرتا و امثالهم باشیم. فارق از اینکه نوعی مناجاته ولی باید فکر کنیم که چقدر از این ماه گرفتیم؟ چقدر سر سفره کریم روزیمون شد؟ چقدر رفتیم بالا-ما که اومدیم پایین!!!- عجیبه که میریم سر یه سفره شاهانه و جز نون خشک برنمیداریم...
میخوام برم بخوابم که صبح زود بیدار شم برم دنبال کار و زندگیم، اما هی دو دقیقه دو دقیقه کردم پای تلگرام و پیدا کردن چند تا برنامه که ساعت شد دو و خوردهای و دیگه خوابیدن ارزش نداره. میخواستم یه چیزی هم از ابوحمزه بنویسم که گفتم الآن خوبه...
داشتم فیلم دیدار شعرا با آقا رو میدیدم، قسمتی از سخنرانیشون که شعری از اخوان رو تقدیم به ابوحمزه و صحیفه خوندند و چقدر عاشقانه خوندند... دروغ نگم خیلی غبطه خوردم، چقدر آقا عاشق این دعاها بودند. مهر و محبت تو شعرشون موج میزد...
ای تکیه گاه و پناهِ
زیباترین لحظههایِ
پر عصمت و پر شکوهِ
تنهایی و خلوت من
ای شطِ شیرینِ پُر شوکتِ من...
وقتی ابوحمزه میخونم تازه میفهمم که من خودمم نمیدونم چِمه!! امام سجاد (ع) خیلی بهتر از من میدونن. ماها دردمون اینه که نمیدونیم چجوری بریم التماس کنیم، چجوری بگیم غلط کردیم، چجوری بعد هزار هزار توبه شکستن برگردیم و چجوری بریم جلو خدا وایسیم و اقرار کنیم... خدایا اگر امام سجاد (ع) نبود بعید میدونم ماها با این همه ندونستن راهی واسه توبه پیدا میکردیم... خدایا شکرت به خاطر وجود نازنینِ "نازنین"ه حسین...
تقصیر من نیست، تقصیر ابو سعید ابوالخیره! و شاید تقصیر خودت باشه که شعرشو ورده زبونا کردی...
بازآ بازآ هرآنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی بازآ
و ما دلخوش کردیم به توبه فردا... و گناه پشت گناه... و دلمون یجا میشکست و میرفتیم سراغ ابوحمزه ثمالی...
بسم الله الرحمن الرحیم...
خدایا انقدرام مارو جدی نگیر، ما اصلا در حد و اندازه های مکر و حیله ات نیستیم... تسلیمیم... الهی لاتؤدبنی بعقوبتک،ولا تمکربی فی حیلتک...
خدایا... منو تو ماه مبارکت صدا زدی و من... کجا رفتم...؟ چی کار کردم...؟ دعوتنی الیک...
دردش اینجاس که منو دوسم داری با اینکه هیچی واست ندارم جز آبرو بردن جلو آدما... الحمدلله الذی تحبب الی و هو غنی عنی...
خیلی تحملم کردی، به اندازه تمام عمرم و هر وقت یه خوبی کردم تمام بدیامو بخشیدی... والحمدلله الذی یحلم عنی حتی کانی لاذنب لی...
خدایا ولی با همه این حرفا دلم گرفت و اومدم پیشت... با آقام اومدم، با اون که سجده هاشو دوست داری. من لایق استجابت دعاهام نیستم ولی تو لایق استجابت دعای من هستی... بک استغاثی، و بدعائک توسلی، من غیر استحقاق لاستماعک منی، ولااستیجاب لعفوک عنی، بل لثقتی بکرمک...
من اومدم که باهات حرف بزنم، نه از زبون خودم که از زبان امامم. زبانم از فرط گناه لال شده... ادعوک یا سیدی بلسان قد اخرسه ذنبه،رب اناجیک بقلب قد اوبقه جرمه...
ادعوک یا رب راهبا راغبا راجیا خائفا...وسمع دعائی...
دوست دارم بنویسم از لحظه هایی که دل میلرزه... از لحظه هایی که بنای فراموشی پایه هاش سست میشه... از اون لحظه هایی که کلی تلاش برای نگه داشتن نفس پوچ میشه... از اون لحظه هایی که گذشته جون میگیره... لحظه های سخت و ناخوشآیندیه. چطور میشه دل رو نگه داشت?! چطور میشه یه نفرو از درون انداخت بیرون جوری که برنگرده?! حرفامو بیشتر اونایی میفهمن که منو میشناسن...
ای خدا... رحمی بر دلم کن... از عشق رهایم کن...
و دوباره خدا... و دوباره شهری، شهری را میزبان گرفته... و دوباره میزبان در خانه میهمان، سوری گرفته... و دوباره کریم آمده سراغ قلبهای خاک گرفته... و دوباره بنده اش عاشقی از سر گرفته... و دلهامان دوباره بوی رمضان گرفته...
کسی میگفت در رمضان الکریم خدا در هر روز هزاار زنجیری را از جهنم آزاد میکند! میدانی زنجیری به چه کسی میگویند?! به دیوانه های گوشه تیمارستان که دیگر هیچ کنترلی بر خود ندارند... مثه من که دیگه هیچ کنترلی به خودم ندارم و گناهام دیگه از دستم در رفته... تو این ماه منم امیدوارم... رحمت خدا انقدر وسعت پیدا میکنه که حتی شیطان هم از دایره بازی خارج میشه، دیگه ابلیسی هم نیست... هر چند اینجاس که شیطان درونمون نمایان میشه... خدایا... در این ماه پر رحمت، توفیق توبه و طاعت را روزی ما قرار بده...
اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ الَّذى اَنْزَلْتَ فیهِ الْقُرْآنَ
خدایا... ماهی رسیده که در آن قرآن را بر زمین و زمینیان نازل کرد تا بدان دلهای مرده را زنده کنی..
وَافْتَرَضْتَ عَلى عِبادِکَ فیهِ الصِّیامَ
و ما را پرهیزکار خواندی به مهمانیت... نه فقط از خوراک، که از هر گناهی که روزه ام را بشکند... دروغی روزه زبانم را... نگاهی روزه چشمانم را... غیبتی روزه گوشهایم...
صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
خدایا... من را با دوستانت در مهمانیت همراه کن و بی آبروییم را به همراهیشان بپذیر... خدایا مرا به کشتی نجاتشان پناه ده و بر سر سفره رحمتت مهمان کن...
وَ ارْزُقْنى حَجَّ بَیْتِکَ الْحَرامِ فى عامى هذا وَ فى کُلِّ عامٍ
خدایا... تو خود میدانی که چه شراره ها از دوری حریم امنت در سینه دارم. آنجا که از عظمت خانه ات، حقارت خویش و از لطف و رحمتت، ناعبدی خویش را یافتم... و از تو میخواهم که یاریمان کنی تا به فضلت نمازمان را امامت صاحبمان در حرمت برپا کنیم.
وَاغْفِرْ لى تِلْکَ الذُّنُوبَ الْعِظامَ
فَاِنَّهُ لا یَغْفِرُها غَیْرُکَ یا رَحْمنُ یا عَلاّمُ
خدایا... باور کن هیچ کس پذیرای من نیست و هر کس کوله بار مرا ببیند مرا میراند و من سرگشته ای هستم در کوچه های غفلت... و تو همانی که دنیایی از بدی را به یک خوبی خریداری. پس چه انتظار است که بر در کسانی روم که دنیا دنیا خوبی را به یک بدی میفروشند?! پس این گدای روسیاه را از درت نران و راهم بده.... ای بخشنده ای همه چیزم را، پیدا و پنهانم را، عشق ها و آمالم را... همه را میدانی...